یوحنا پاپ مونث
داستان این رمانی تاریخی مربوط به اوایل قرن نهم و آغاز قرون وسطی در ایتالیا است؛ زمانی که موقعیت زن بسیار نازل بود. این کتاب از زبان آلمانی ترجمه و در دهه 90 نوشته شده و تا اواسط سال 2005 از پرفروشهای اروپا و آمریکا بوده است.
موضوع اصلی داستان درباره زنی است که در اوایل دوران رنسانس با مشکلات جامعه خود دست و پنجه نرم میکند و به دنبال علم آموزی و زندگی بهتر میرود. این زن خود را در موقعیتهای گوناگون به عنوان مرد جا میزند و با کسوتی مردانه در اجتماع ظاهر میشود. وی مانند مردان پیشرفت میکند، پا به پای آنان عالم میشود و رتبه میگیرد...«یوحنا پاپ مونث» یکی از جذاب ترین و خارق العاده ترین شخصیت های تاریخ مغرب زمین و در عین حال از جمله بزرگانی است که دانش ما درباره اش بسیار اندک و ناچیز است. اکثر مردم هرگز حتی نام او را هم نشنیده اند و آنان که این نام را می شناسند، شخصیت یوحنای مونث را افسانه می دانند.
در پشت جلد کتاب آمده:
«در قرن نهم میلادی، در سرزمین فرانک ها، از پدری بسیار متعصب و سختگیر و کافره ای نو مسیحی، دختری به نام "یوحنا" بدنیا آمد که استعداد ذهنی سرشار و خداداد و عطش بی نهایتش به دانش پژوهی، او را به منزلی رهنمون شد که در قرون وسطا درهایش به روی زنان و دختران مطلقا بسته بود. یوحنا موفق شد در محضر اساتیدی دلسوز دانش پزشکی و علم فلسفه را فرا گیرد و با اسرار گیاهی داروها آشنا شود. اما او خوب می دانست که در عصر تحجر و کوته فکری قرون وسطایی، این مسیر برای او که زن بود بس خطرناک و سنگلاخ است و نهایتا راه به جایی نمی برد. پس چهره عوض کرد، لباس مردانه پوشید و در کسوت راهب ها ابتدا به صومعه شهر فولدار و سال ها بعد راه رم را در پیش گرفت. در آنجا در مقام پزشک ویژه پاپ اعظم در مدتی کوتاه به شهرتی والا رسید و سرانجام خود سکان سرنوشت کلیسای کاتولیک را به دست گرفت و با لقب «یوهانس اگلیکوس» بر تخت پاپ اعظم نشست.»
نویسنده رمان با قلم توانای خود سرگذشت مسحور کننده یکی از با اراده ترین بانوان قرون وسطای مغرب زمین - یوهانا(یوحنا) اینگل هایم - را، در غالب رمانی تاریخی و هیجان انگیز، به رشته تحریر درآورده که تا قرن هفدهم شخصیتی آشنا و شناخته شده بود و تازه پس از آن تاریخ، نامش از اسناد رسمی واتیکان حذف و وجودش انکار شد.
این رمان اینگونه آغاز میشود:
«بیست و هفتمین روز از ماه زمهریر سال 814 پس از میلاد مسیح ، قابلهای به نام «هروترود» با بورانی از برف و طوفان روبرو میشود. شروع داستان شرح تندبادی است که به سردی یخ از لابلای درختان لخت و سرمازده وزیدن گرفت و در تن لرزان هروترود فرو رفت و از سوراخها و وصلههای قبای پشمی نازکش گذشت. کوره راه جنگلی پوشیده از تودههای برف بود و او در هر گامی که بر میداشت تا زانو در برف فرو میرفت. قشری از یخ روی ابروان و پلکهایش نشسته بود. هروترود هر چند لحظه یکبار دستی به صورتش میکشید و برفها را پاک میکرد تا بتواند راه را تشخیص دهد. دستها و پاهایش، با آن که چند لایه پارچه دور آنها پیچیده بود، از شدت سرما درد میکرد. چند قدم آن طرفتر لکه سیاه و مبهمی روی برفها پدیدار شد. این لکه سیاه، لاشه کلاغ یخزدهای بود. حتی این لاشخورهای مقاوم و جان سخت هم در آن زمستان بینهایت سرد میمُردند. یعنی از گرسنگی میمردند، چون لاشه جانوران چنان یخ میزد که حتی کلاغها هم نمیتوانستند با منقارشان یخ را بشکنند و گوشتی از استخوان جدا کنند. تن قابله داستان ما از تماشای این منظره میلرزید و بر سرعت گامهایش میافزود. درد زایمان همسر کشیش روستا آغاز شده بود. هروترود با تلخی بسیار با خود گفت: این کوچولو هم چه وقت خوبی را برای تولد انتخاب کرده است! فقط در همین یک ماه گذشته پنج نوزاد به دنیا آوردم که هیچ یک از آنها بیشتر از دو هفته زنده نماندهاند... »
یوحنا پاپ مونث
ویژگی ها | |
---|---|
مترجم: | جواد سيداشرف |
ناشر: | ققنوس |
نویسنده: | دونا كراس |
برند | ققنوس |