لبخند بی لهجه

وضعیت موجودی موجود
4 رای
برند هرمس
تعداد صفحه: 222
سال چاپ: 98
قطع: رقعی
مترجم: غلامرضا امامی
مناسب برای: نوجوانان
موضوع: لطیفه
ناشر: هرمس
نوع جلد: شومیز
نوع چاپ: سیاه و سفید
نویسنده: فیروزه دوما
قیمت قبلی: 57,000 تومان
قیمت: 51,000 تومان

کتاب لبخند بی لهجه
نویسنده: فیروزه دوما
مترجم: غلامرضا امامی
انتشارات: هرمس

لبخند بی لهجه

کتاب لبخند بی لهجه نویسنده غلامرضا امامی ترجمه فیروزه دوما از انتشارات هرمس در 222 صفحه به چاپ رسیده است. 

گزیده کتاب :

شش ساله که بودم پدرم برای یک سال به تهران منتقل شد. روزی که خانه مان را ترک کردم، بدترین روز زندگی ام – در آن شش سال – به شمار می آمد.

من خانه مان را دوست نداشتم؛ بلکه عاشق آن بودم. تا جایی که یادم می آید، هر روزم را در آن باغ شروع می کردم. با اینکه هیچ کس با من راجع به جن های کوتوله و پریان باغ حرفی نزده بود، اما شاهد جادویی بودم که هر شب موقع خواب اتفاق می افتاد...
(صفحه اول)

*****

غذای مورد علاقه من

هر نسلی لباس خاص خودشان را دارند؛ مثلاً، یک نسل شلوارهای بلند و پاچه گشاد می پوشند. نسل بعد ترجیح می دهند شلوارهای پاچه تنگ و باریک تا قوزک بپوشند. یک سال پاچه های شلوار را با دقت تو می گذراند و سال بعد آن را ریش ریش می کنند.
لباس عزا هم مانند شلوار از مُد پیروی می کند.
من- البته- از فعل مرگ حرف نمی زنم، چون فقط خداست که درباره مرگ صاحب اختیار است. آنچه از نسلی به نسل بعد تغییر می کند این است، عکس العمل ما نسبت به مرگ چگونه است؟ ما این واقعیت را چگونه برای فرزندانمان توضیح می دهیم؟
شش ساله بودم که مادربزرگ مادری ام درگذشت.

ما نمی دانستیم که او مریض است. مادرم از روی خوابی که دیده بود به این مسئله پی برد. مادرم، پدرش را خواب دیده بود که درباره موضوعی ناراحت بود. دیدن این خواب باعث شد که مادرم به پدرش تلفن کند؛ او هم با اکراه آن را تصدیق کرد. در واقع مادربزرگم به خاطر عوارض بیماری دیابت در بیمارستان بستری بود. من و مادرم از آبادان به تهران پرواز کردیم. دو روز بعد مادربزرگم در گذشت.
بنابر رسم و سنتی که در آن زمان بود، هیچ کس از مرگ او من را با خبر نکرد. می دانستم موضوع بدی پیش آمده است. چون بچه ها متوجه آنچه والدینشان سعی می کنند پنهان کنند، می شوند. اما نمی دانستم که ماهیت مرگ چیست و کسی نبود تا داوطلبانه اطلاعاتی را به من دهد. روز تشییع من را به منزل فرح، همسر پسر دایی ام، محمود بردند. فرح فارغ التحصیل رشته شیمی بود. آنها یکدیگر را در دانشگاه دیده بودند. چند ماهی بود که از ازدواجشان می گذشت.
من او را برای چند لحظه در مراسم ازدواجشان، قبل از آنکه به خواب بروم، دیده بودم. هرچند من خیلی چیزها از او شنیده بودم؛ چون ورود هر فرد تازه وارد به فامیل ما برابر بود با برپایی یک مراسم عصرانه همراه با ساعتها غیبت و شایعه و نظریه پردازی و تجزیه و تحلیل عمیقی که به دنبال داشت.
همیشه آدم بزرگها تصور می کردند که چون بچه ام به چیزی گوش نمی کنم و حتی اگر هم گوش می کنم، قطعاً بعدها چیزی را به خاطر نمی آورم. اما آدم بزرگها اغلب اشتباه می کنند.
فرح همسر خوبی برای محمود به شمار می رفت.

او باهوش، خوش سفر و با فرهنگ بود. حتی فامیلهای ما نیز نمی توانستند موافق این چیزها نباشند. خانواده فرح در یک خانه خیلی بزرگ در منطقه محمودیه شمال تهران زندگی می کردند. خانه آنها پر بود از کتاب و اثرهای هُنری ای که در طول سفرهایشان به خارج از کشور خریده بودند. آنها خیلی شیک بودند (کلمه ای پرکاربرد در فرانسه که مکمّل فارسی آن «امروزی» است.) به علاوه، باغ خانه آنها پر از درختهای گیلاس و آلبالو و هلو و گردو، و میوه مورد علاقه من شاه توت بود. دورتادور باغ مانند تمام باغهای اختصاصی تهران، دیوار بلند داشت. در نتیجه باغ تبدیل به یک مکان کاملاً اختصاصی برای آدمهای خوش شانسی چون ما، که داخل آن بودیم، شده بود.
روز خاکسپاری، فرح خیلی زود به دنبالم آمد. من خودم گفته بودم می خواهم تمام روز را پیش همسر محمود بمانم. این تجربه خیلی عجیبی برای من بود. تا آن زمان هیچ وقت بدون پدر و مادرم جایی نمانده بودم. وقتی فرح گفت، اول به اسباب بازی فروشی برویم، نگرانی ام خیلی زود از بین رفت.
(صفحه 15)

لبخند بی لهجه

ویژگی ها
تعداد صفحه: 222
سال چاپ: 98
قطع: رقعی
مترجم: غلامرضا امامی
مناسب برای: نوجوانان
موضوع: لطیفه
ناشر: هرمس
نوع جلد: شومیز
نوع چاپ: سیاه و سفید
نویسنده: فیروزه دوما
برند هرمس

نظرات کاربران درباره لبخند بی لهجه

نظری در مورد این محصول توسط کاربران ارسال نگردیده است.
اولین نفری باشید که در مورد لبخند بی لهجه نظر می دهد.

ارسال نظر درباره لبخند بی لهجه

لطفا توجه داشته باشید که ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

برچسب های مرتبط با لبخند بی لهجه

داستان خارجی نشر هرمس
طراحی و اجرا: فروشگاه ساز سبدخرید