اشک سبلان چهار جلدی
مستخدم کمیته که کارتونی از پوشه و کلاسور در دست داشت و معلوم نبود آن ها را کجا می برد ، با تعجب الیاس را نگاه کرد ، اتاقهای خالی دو سوی راهرو را با دست نشان داد و گفت :
- مرغ از قفس پرید !
- کجا پرید ؟!
- رفتند ، همه رفتند . بقیه هم دارند می روند . مگر کامیونها را دم در ندیدی ؟
الیاس به همه چیز پی برده بود . او هم باید می رفت ، ولی کجا ؟..
راه افتاد . عصبانی بود . جانش در خطر بود. جان افراد خانواده اش هم در خطر بود . خود را به تاریکی زیر سقف مغازه ای کشاند و به چاره جویی پرداخت. از رویدادی که شکل می گرفت خشمگین بود. از خود می پرسید :« چرا مردم را مسلح نمی کنند ؟ چرا مردم بی سلاح و بی دفاع را به امان خدا رها کرده ، فرار می کنند؟ چرا نمی گذارند مردم از دست آورده هایشان دفاع کنند؟.»
همهمه ی گنگی از دور به گوش می رسید. سایه های مشکوکی بر روی برف کشیده می شد. خیابان مرموز ، خلوت و هراس انگیز شده بود . هر لحظه ممکن بود اتفاقی بیفتد ، ولی چه اتفاقی؟چگونه؟ این را نمی دانست.
از فرار شتاب زده ی هم قطارانش ، پی برده بود که وضع خطرناک است و به قول یکی از آنان ممکن بود هر لحظه حمام خون به راه بیفتد .
اشک سبلان چهار جلدی
ویژگی ها | |
---|---|
تعداد صفحه: | 4 جلد |
قطع: | رقعی |
ناشر: | دنیای نو |
نوع جلد: | شومیز |
نویسنده: | ابراهیم دارابی |
برند |
|