مرا عهدی ست ...
نگاه کلافه ام را از آگهی هایی که گوشه شان علامت خورده بود ، بر گرفتم . تقریبا همه شان بی تعارف یا عدم سابقه مناسبم را به سرم زدند ، یا جنسیتم را.
دوباره حس درماندگی شانه هایم را خم کرد .
این چند وقت خیلی بیشتر و سخت تر از روزهای بیکاری گذشته به در گاه خدا التماس می کردم زودتر دستم به جایی بند شود . در حقیقت می ترسیدم از آن صدای موذی ته ذهنم که بار هر بار سر خوردگی سر کوفتم می زد که نباید به خاطر دیگری کاری به آن خوبی را از دست می دادم .
همه برگه ها را داخل سبد زباله های خشک گوشه اتاق انداختم و رویش را هم با چیز های دیگر پوشاندم. مانتویم را آویزان کردم . دستم سمت گردنم رفت. تسبیح شاه مقصود یادگاری مادری را که خاطرات قدیمی و محو از مهرانه هایش در ذهن داشتم از دور گردنم در آوردم و به لب فشردم .
عادت ماهان بود که همیشه این تسبیح را دور گردنش می انداخت . این روزها همراه داشتنش مثل باطل السحری عمل می کرد که مهلت نفس کشیدن به آن صدای موذی نمی بخشید .
مرا عهدی ست ...
ویژگی ها | |
---|---|
ناشر: | شادان |
نویسنده: | مهناز صیدی |
برند | شادان |