خبرخوان

خبرخوان

کتاب خبرخوان اثر پولت جایلز با ترجمه مهرداد وثوقی توسط انتشارات خوب در 622 صفحه به چاپ رسیده است.

پولت جایلز، شاعر و نویسندۀ مشهور و موفق آمریکایی، متولد آوریل 1943 در ایالت میسوری است. او در سال 1968 در رشتۀ زبان از دانشگاه کانزاس، فارغ‌التحصیل شد و سپس به کانادا مهاجرت کرد و در شرکت پخش تلویزیونی فعالیت داشت. او که در زمینه آموزش زبان تخصص داشت، در آنتاریو، به فعالیت‌هایی در همین حوزه پرداخت و زبان بومی مناطق شمالی کانادا را فراگرفت.

این کتاب روایت زندگی پیرمردی هفتاد ساله به نام کاپیتان جفرسون کایل است که پس از جنگ داخلی برای امرار معاش به مناطق محروم و دورافتاده سفر می‌کند و برای مردم خبرهای روزنامه را می‌خواند؛ او که سه جنگ را در زندگی‌اش دیده و در دو جنگ نیز حضور داشته، فردی پر تجربه است و در گذشته، خود زمانی چاپخانه داشته اما به دلیل حوادث تلخ سیاسی اجتماعی تمام دارایی‌اش را از دست می‌دهد. جفرسون تنها زندگی می‌کند و از راه خواندن خبر برای مردمی که از سواد و دسترسی به رسانه بی‌بهره بودند، به وظیفه سابق خود عمل می‌کند. از آن سوی ماجرا، دختری به نام جوهنا در کودکی‌اش توسط یک قبیله سرخپوستی ربوده می‌شود و اکنون که ده ساله می‌باشد با آداب و رسوم این قبیله سرخپوستی آشناست و با سبک زندگی آن‌ها خو گرفته است.

سرانجام کاپیتان او را به مؤسسهء لاتیز سپرد. زن‌های آن جا جسور بودند، رفتاری تقریباً مردانه داشتند و از این اردوگاه به آن اردوگاه جاده‌ها را زیر پا گذاشته بودند. خیلی‌ از آن‌ها در نقاط مختلف به زندان افتاده بودند. دست‌کم برای اِعمال زور دل‌رحمی نداشتند. دو ساعت وقت گرفت تا او را توی وان ببرند، بشویند و جامهء کیووایی تنش کنند. یکی از زن‌ها مهره‌های شیشه‌ای و آن لباس را که از پوست گوزن بود، با دندان‌های ارزشمندش از پنجره به بیرون پرت کرد. پرهای میان موهایش را که لانهء انواع جانوران شده بود، بیرون کشیدند.

با پارچ روی سر دخترک آب داغ ریختند و سروبدنش را با صابون آبی شستند. دخترک مقاومت می‌کرد؛ نسبت به بچه‌های ده‌ساله، فرزتر و لاغرتر بود، زور حیرت‌انگیزی داشت و حسابی صابونی شد. آب و کف از درودیوار پایین می‌ریخت. بالاخره وان به پهلو برگشت، آب بین درز تخته‌های کف فرورفت، به اتاق پذیرایی طبقهء پایین نشت کرد و نقش‌ونگارهای قرمز کاغذ دیواری لک افتاد و در همان حین، دخترک که کف زمین چمباتمه زده بود، با چشم‌های بی‌روح و شیشه‌ای، همهء آن خرابکاری‌ها را نظاره می‌کرد. موهایش مثل پارچۀ خیس به فرق سرش چسبیده بودند. با مکافات و کلنجار، لباس‌های زیر و رو و جوراب و کفش‌ها را به او پوشاندند.

شما می توانید با خرید کتاب خبرخوان از بانک کتاب یکتامهر در سریعترین زمان ممکن آن را درب منزل یا محل کار خود تحویل بگیرید.

تلفن:                                                                                      66403535-021