سه خواهر
کتاب سه خواهر اثر آنتوان چخوف با ترجمه سعید حمیدیان توسط انتشارات قطره در 136 صفحه به چاپ رسیده است.
این کتاب یکی از پنج نمایش نامه ی بلند آنتوان چخوف، نویسنده ی نامور رئالیست سده ی نوزدهم روسیه و به نظر بسیاری از اهل ادب و هنر شاهکار اوست. طنز تلخ و در عین حال بس شیرین و جذاب چخوف و به ویژه نبوغی که در شیرینی این طنز برای خواننده و تماشاگر دل آزار جلوه نکند و به عکس، هوادارانی بی شمار را از سراسر جهان جذب نمایش نامه ها و داستان های کوتاه او می کند.
خلاصه داستان:
سه دختر خانم، سه خواهر، که هر سه هم زیبا و طنازند، در شهرستان کوچک دور افتاده ای عمر می گذرانند. خواهر بزرگتر، اولگا (2)، که وارد کار آموزشی شده است از آن خوشش نمی آید و دائم در فکر بیرون رفتن از آن است، اما هیچ اقدامی هم برای عملی کردن رؤیای خود نمی کند. خواهر دوم، ماشا (3)، که از ازدواج عاشقانه ای سرخورده است، با همه دنیا سر جنگ دارد و با افکار تیره خود به اینجا پناه آورده است. بالاخره کوچک ترین آن ها، ایرینا (4)، مثل پرنده ای سرخوش و شاد است و در آتش کمک به دیگران می سوزد، اما او هم در هر موردی که می خواهد کاری انجام دهد سرش به سنگ می خورد. گرچه ظاهراً سه خواهر متفاوتند، خواست مشترکی هم دارند: هرسه می خواهند به مسکو بروند و دیگر هم برنگردند. زیرا در اینجا «ملال و خستگی دارد خفه شان می کند، مانند علف هرزی که گندم را خفه می کند». اما از قضای روزگار حادثه ای اتفاق میافتد که آن ها را از این خستگی بیرون می آورد. فوجی از نظامیان به شهر کوچک آن ها می آید. ناگهان همه چیز برای سه خواهر رنگ دیگری می گیرد...
قسمتی از متن نمایشنامه:
بارون توزنباخ و سولیونی از پشت ستونهای کنار میز سالن رقص ظاهر می شوند.
اولگا: امروز آن قدر گرم است که می توانیم پنجره ها را چارطاق بگذاریم. با این همه هیچ برگی روی درختهای غان به چشم نمی خورد. پاپا یازده سال پیش سرتیپ شد و بعدش مسکو را ترک گفت و ما را هم با خودش برد. الآن چه خوب یادم می آید که همه چیز توی مسکو چقدر شکفته بود. همه چیز توی آفتاب و گرما غوطه می خورد. یازده سال گذشته، هنوز هم تمامش یادم است. انگار همین دیروز آنجا را ترک کردیم. وای، خدایا! امروز صبح وقتی بیدار شدم و سَیلان آفتاب، همین آفتاب بهاری را دیدم، چقدر احساس دگرگونی و شادی کردم! احساس کردم چقدر اشتیاق دارم به زادگاهمان مسکو برگردم.
چبوتیکین: [ به توزنباخ ] ارواح بابات!
توزنباخ: قبول دارم، چرند است.
ماشا در کتابش فرو رفته، آهنگی را آهسته با سوت می زند.
اولگا: ماشا، سوت زدن را بس کن، این چه کاری است؟ [ مکث ] به نظرم همیشه باید این سردرد مداوم را داشته باشم چون مجبورم هر روز بروم مدرسه و درست تا غروب هی درس بدهم. مثل این که افکار آدمهای خیلی قدیمی به سرم زده. واقعا دارم حس می کنم نیروی جوانیم آب می شود. قطره قطره، روزبه روز. هر روز، توی تمام این چهار سال که در مدرسه کار می کنم... فقط یک آرزو داشته ام که هی شدیدتر می شود...
ایرنا: کاش فقط می شد به مسکو برگردیم! خانه را بفروشیم، زندگی اینجامان را به آخر برسانیم و برگردیم مسکو.
اولگا: آره، مسکو! به محض اینکه امکانش را پیدا کنیم.
شما می توانید با خرید کتاب سه خواهر از بانک کتاب یکتامهر در سریعترین زمان ممکن آن را درب منزل یا محل کار خود تحویل بگیرید.
تلفن: 66403535-021
سه خواهر
ویژگی ها | |
---|---|
تعداد صفحه: | 136 |
سال چاپ: | 1402 |
قطع: | رقعی |
مترجم: | سعید حمیدیان |
مناسب برای: | بزرگسالان |
موضوع: | نمایشنامه و فیلمنامه |
ناشر: | قطره |
نوع جلد: | شومیز |
نویسنده: | آنتوان چخوف |