بیرون در
مانده ام چه جور بیرون بروم . نمی توانم از جایم بلند بشوم - نه نمی توانم . میخ شده ام به این مبلِ انگار کهنه که بوی خاکِ در آن نشسته همان اول رفت توی بینی ام و حالا دیگر رنگش را هم به یاد نمی آورم .
آیا اصلا رنگی هم داشت ؟ شاید رنگی نداشته یا نور لامپ آن قدر کم بوده که نتوانسته ام رنگش را تشخیص بدهم ؛ یا در آن لحظات زود گذر فقط حواسم به رفتن و آمدن آن مرد بوده .
رفتن تودرگاهی آشپزخانه و بیرون آمدن با یک سینی و دو فنجان قهوه . فنجان هایی که باید همین جا ، سر جای شان باشند و نمیدانم من فنجان قهوه ی خودم را نوشیدم تا ته یا .....اما یقین دارم آن مرد بیش از یک بار لب نزد.
از جا برخاستنش هم یادم هست ، ناگهانی بلند شد و قدم کشید طرف در. نگاهش کردم از پشت در . انگار کتف سمت چپش کمی افتاده تر بود در نگاه من .سر و گردنش به جلو مایل بود، طوری که انگار در یک شیب ملایم - نه بیش از یکی دو پله - جلو قدم هایش به زمین نگاه کند .
حالا همین یک حالت اوست که مرا دچار نگرانی و خوف می کند . خام نیستم که فکر کنید مثل دختر بچه ها حرف می زنم . لابد جایی خوانده یا شنیده ام که چنین حالتی آدم های دِماغی است .
البته شاید دارم گمان می برم که ....
بیرون در
ویژگی ها | |
---|---|
تعداد صفحه: | 143 |
سال چاپ: | 1401 |
قطع: | رقعی |
ناشر: | چشمه |
نوع جلد: | شومیز |
نوع کاغذ: | بالکی |
نویسنده: | محمود دولت آبادی |
برند |
|