کسی می آید
سفره ی افطاری انداخته بودند و همه دور آن نشسته بودند و دعا می کردند .
خورشید چشم هایش را بسته بود که دعا کند .اما همه اش فکر می کرد چقدر این ماه رمضون با ماه رمضون های گذشته فرق می کنه. ماه رمضون پارسال چقدر خوب بود . هرشب حسام به بهونه ی افطاری آوردن می اومد در خونمون . خدایا حسام الان کجاست ؟ حتما کنار سفره ی افطار نشسته..کدوم سفره ؟ طفلکی توی شهر غریب کی براش سفره ی افطار می چینه ؟
تسبیح آبی را در دستش می چرخاند صلوات های آن شب را می فرستاد . و نمی دانست مهرداد تمام حواسش به اوست. چشم هایش را بست و با خود گفت :
\" خدایا هر جا که هست همیشه سالم باشه... خوشحال باشه... \"
مهرداد با ضربه ای روی پای او ، تمام افکارش را به هم ریخت ..
مهرداد : \" کجایی؟ ! چایی ات سرد شد \"
خورشید که دوباره بدجوری احساس دلتنگی می کرد . تسبیح را بوسید و به گردنش آویخت و چای را برداشت و کمی نوشید ... صدای زنگ نگذاشت مهرداد بنشیند . کسری بود. با یک کادوی بزرگ و یک جعبه ی شیرینی.
خورشید از جا برخاست ، چطور فراموش کرده بود که کسری ممکن است بیاید .
کسی می آید
ویژگی ها | |
---|---|
تعداد صفحه: | 465 |
سال چاپ: | 1400 |
قطع: | رقعی |
موضوع: | داستان عاشقانه |
ناشر: | پرسمان |
نوع جلد: | شومیز |
نویسنده: | مریم ریاحی |
برند | پرسمان |