صوفی و چراغ جادو
پدر گاری را بسته بود به الاغ و همین طور زل زده بود به جلویش.
تا چشم کار می کرد ، دشت بود که بعد از دروی گندم ها یک دست طلایی شده بود .
بقچه ی نان هنوز توی دستم بود و به پدر نگاه می کردم تا بفهمم حواسش کجاست . صدای مادر بلند است : « چیه مثل چوب طویله سیخ شده اید وسط حیاط ؟»
پدر انگار نشنید مادر چه گفت و از جایش جم نخورد ، اما من بقچه را گذاشتم روی گاری و رفتم پست سر پدر و با دست زدم به شانه اش.
مثل برق گرفته ها از جا پرید و برگشت به طرفمم ، با اخم نگاه کرد و گفت : «ها ! چیه ؟»
به زور جلوی خنده ام را گرفتم . می دانستم بخندم عصبانی تر می شود و سرم داد می کشد .
مادر که چمباته زده بود وسط حیاط و داشت کوزه ی آب را پارچه پیچ می کرد ، رو به پدر گفت : « آن وسط ایستاده ای که چه ؟ زودتر وسایل را بگذارید روی گاری دیرمان می شود .»
صوفی و چراغ جادو
ویژگی ها | |
---|---|
ناشر: | کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
نویسنده: | ابراهیم حسنبیگی |
برند | کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان |
نظرات کاربران درباره صوفی و چراغ جادو
نظری در مورد این محصول توسط کاربران ارسال نگردیده است.
اولین نفری باشید که در مورد صوفی و چراغ جادو نظر می دهد.