مرداد دیوانه
در قسمتی از رمان «مرداد دیوانه» می خوانیم:
بدتر از همه این که آقای نژندی خودش مدام در حال عزاداری بود. واقعا نمی توانستم حالت های مردی به آن قَدَرقدرتی را ببینم و تحمل کنم. بعد رفتن منیژه و امیرعلی، انگار همه امیدش به بیژن بود. تا آن موقع خوب توانسته بود خودش را نگه دارد، اما بعدش ناگهان فرو ریخت. بعد آن روز هشدار، یکی دو باری به خانه خیابان دکتر حسابی سر زده بودم. دیده بودم آقای نژندی تک تک لباس های بیژن را از توی کمد در می آورد، بو می کند و باهاشان حرف می زند و گریه می کند. کوه هم اگر بودم، دیدن این صحنه ها من را می ترکاند. و من هیچ وقت در زندگی ام کوه نبودم.
آن روز به این امید آمدم بهشت زهرا تا حداقل بالای قبر یک کدام از این سه نفر بتوانم گریه کنم. نتوانستم. نمی شد. هوا داشت تاریک می شد. دیگر باید ذهن خراب و خالی ام را جمع می کردم و بر می گشتم به دل شهر خائن تهران.
کلی از قبر بیژن دور شده بودم. وسط هفته بود و تک و توکی آدم و ماشین بودند که آن ها هم داشتند بهشت زهرا را ترک می کردند. گرمای مرداد داشت به آتش درونم می پیوست. بر می گشتم سمت ماشینم که صدای جیغ کوتاهی شنیدم. سرم را بالا آوردم. خانمی که مانتوی سورمه ای کمابیش گشاد و روسری بلند به همان رنگ سرش بود، خیلی محجوبانه داشت به پسر جوانی که از ماشینش پیاده شده بود و با لبخندی روی لب ها تعارفش می کرد سوار شود، فحش هایی مثل بی شعور و کثافت می داد.
مرداد دیوانه
ویژگی ها | |
---|---|
ناشر: | هیلا |
نویسنده: | محمد حسن شهسواری |
برند | هیلا |