زوال اندیشه ی سیاسی در ایران
هر چند بر این نظریه و پروژه فکری اش انتقادهای فراوانی شده است، اما با این حال نمی توانیم این اندیشمند برجسته را نادیده بگیریم.
اندیشه ی وی دارای چهار شاخصه است؛ نخست اینکه مساله محوراست؛ دوم اینکه روشمند است؛ سوم اینکه یک کل منسجم است و چهارم اینکه یک مسیر تحول روشنی را با خود به همراه دارد.
مهمترین سهم وی در منظومه ی نظری ایران معاصر، طرح نظریه زوال اندیشه سیاسی در ایران است که چندین جلد از آثار وی را در برمی گیرد.
همچنین، در حوزه ی اندیشه ی سیاسی غرب نیز مجموعه ی «جدال قدیم و جدید» را به بازکاوی انتقادی فکر سیاسی غربی از یونان تا دوران جدید اروپا اختصاص داده است.
این مجموعه نوعی تاریخ نگاری ایرانی در حوزه ی اندیشه ی سیاسی غرب است که بر پایه ی آثار اصلی متفکران غربی تالیف شده است.
از جمله ی مهمترین آثار طباطبایی می توان به «زوال اندیشه سیاسی در ایران»، «دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران»، «مکتب تبریز و مبانی تجدد خواهی»، «حکومت قانون: مبانی نظریه مشروطه خواهی»، «ابن خلدون و علوم اجتماعی»، «خواجه نظام الملک»، «تاریخ اندیشه ی سیاسی جدید در اروپا از نوزایش تا انقلاب فرانسه» اشاره کرد.
آثار طباطبایی را می توان به 2 دوره تقسیم کرد؛ دوره ی نخست شامل آثار دهه ی 1360 و 70 او می شود- یعنی سه کتاب «تاریخ اندیشه سیاسی در ایران»، «زوال اندیشه سیاسی در ایران» و «خواجه نظام الملک»- آثار این دوره بیشتر دارای رویکردی متن گرا بوده و بر خودبسندگی متون و کشف منطق درونی میان متن های مختلف، استوار است. مفهوم کلیدی آثار این دوره «زوال» است که ویژگی اندیشه است.
دوره دوم نیز شامل سه رساله «دیباچه ای بر نظریه انحطاط»، «مکتب تبریز» و «حکومت قانون در ایران» در دهه ی 80 می شود که دارای رویکردی زمینه گرا است؛ یعنی فهم متون در بستر تاریخی بر مبنای زمینه های ایدیولوژیک و تاریخی درونی هر دوره است. همچنین مفهوم کلیدی آثار این دوره «انحطاط» است که ویژگی تمدن است.(1)
«توماس اسپریگنز» نویسنده ی کتاب «فهم نظریه های سیاسی» معتقد است که اندیشه ی تمامی فیلسوفان سیاسی و چه بسا غیرسیاسی را می توان در چهار محور بررسی کرد.
محور اول مشاهده ی بی نظمی و بحران در جامعه- اعم از عینی یا ذهنی- است. در مرحله ی دوم، فیلسوف به دنبال تشخیص علل این بحران ها می رود و در مرحله ی سوم، جامعه ی بازسازی شده ی خویش را رونمایی می کند. در مرحله ی چهارم است که متفکر راه درمان خود را ارایه می کند.
با نگاه اسپریگنزی می توان 4 مرحله ی اندیشه ی طباطبایی را که در نظریه و پروژه ی فکری اش دنبال می کند مشاهده کرد. او ابتدا بحران (از نظر خود) را که همان انحطاط و زوال ذهنی و بن بست عینی و عملی ایران است مورد نظر قرار داده ، سپس به متن تاریخ رفته است تا علل به وجود آمدن چنین بحرانی را بررسی کند.
در مرحله ی سوم، او سعی کرده تا تجویزهای خود برای چنین بحران هایی را تبیین کند. همچنین در مرحله ی چهارم راه های درمان خود را ارایه می دهد که در این میان، می توان به تداوم یافتن سنت و رسیدن به تجدد از طریق آن اشاره کرد.(2)
نظریه ی «زوال» به مثابه ی نظریه ی کانونی در اندیشه ی طباطبایی مطرح است و باید گفت که در یک نگاه کلی نظریه ی زوال بر این نکته پافشاری می کند که در دوره ی اسلامی به دلیل اختلاط و امتزاج فلسفه ی یونانی با مبانی دینی، اندیشه ی سیاسی و در یک نگاه کلی تر، اندیشه ی فلسفی، راه انحطاط را پیموده و در نهایت، اندیشه ی سیاسی در اسلام و ایران، به شامگاه زوال و امتناع رسیده است.
از این روست که وی تاریخ اندیشه ی سیاسی اسلام و ایران را در حاشیه ی اندیشه ی سیاسی غرب می نشاند و بر این اساس برای اندیشه سیاسی، سه دوره ترسیم می کند: نخست، سپیده دم زایش اندیشه ی سیاسی در یونان باستان؛ دوم، نیمروز اندیشه ی سیاسی و آغاز ورود فلسفه ی یونان به جهان اسلام در سده های سوم و چهارم؛ سوم، شامگاه زوال اندیشه ی سیاسی پس از سده ی پنجم تا به امروز.
او دوره ی دوم را به این دلیل «نیمروز» می نامند که اندیشوران ایران و اسلام به تحشیه و ترجمه و تعلیق متون یونانی، مشغول بوده واز آن سپیده دم دوره ی نخست، ارتزاق می کردند.(3)
طباطبایی در کتاب «زوال اندیشه سیاسی در ایران» معتقد است اندیشه ی سیاسی در ایران دارای فراز و فرود بوده و سرانجام به زوال رسیده است. در پروژه ی فکری طباطبایی، اسلوب بررسی نقادانه از تاریخ اندیشه ی ایرانی(دوره ی میانه) اسلوب «تحلیل گفتار» است در جهت توصیف ساختار و توضیح شیوه ی عملکرد عناصر و مفردات قوام دهنده ی گفتار و با تاکید بر انسجام درونی و خودبسندگی آن؛ از این حیث که اندیشه امری اصیل و قائم به ذات است.(4)
وی در کتاب «زوال اندیشه سیاسی در ایران» مساله ی امتناع اندیشه به طور عام و زوال اندیشه ی سیاسی به طور خاص در ایران را مطرح کرده و سعی می کند نشان دهد تجدد و انحطاط، 2 مفهوم به هم پیوسته اند و در شرایط تصلب سنت و امتناع اندیشه، طرح یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست.
از مهم ترین ویژگی های طباطبایی ادواربندی های اوست. در این میان نیز یکی از معروف ترین تقسیم بندی های او را در کتاب «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» شاهد هستیم که وی درباره ی تاریخ اندیشه ی سیاسی حوزه ی تمدن ایرانی در دوره اسلامی می نویسد: این دوره دارای 3گونه ی «فلسفه سیاسی»، «سیاست نامه»، «شریعت نامه» است؛ در این تقسیم بندی فیلسوفان اهل تفکرند، در حالی که سیاست نامه نویسان در بهترین حالت به تامل در امر سیاسی می پردازند و شریعت نامه ها نیز نگرشی ایدئولوژیک را مطرح می کنند.
وی در ادامه نمونه ی مثالی فلسفه سیاسی را «ابونصرفارابی»، سیاست نامه نویسی را «خواجه نظام الملک طوسی» و شریعت نامه نویسی را «فضل الله بن روزبهان خنجی» می داند.
برخی به اشتباه آثار طباطبایی را تاریخ نگاری اندیشه می دانند به این معنا که وی را به مثابه ی یک مورخ فرض می کنند که به نظر می رسد نمی تواند نظری دقیق باشد چرا که به واقع طباطبایی مورخ نیست؛ زیرا مورخ با نقل و توصیف سر و کار دارد؛ به نوعی می توان گفت نقل و توصیف نخستین مواجهه ی انسان با یک پدیده ی تاریخی است که به قالب کلمه ها در می آید.
اما طباطبایی در ماهیت رویدادها تامل می کند و نتیجه ی فلسفی می گیرد. واژه هایی که او به کار می گیرد- مثل جدال، قدیم، جدید، مناقشه، زوال، انحطاط- ماهیت فلسفی دارند.
طباطبایی نسبت به سنت و تجدد معتقد است که در غرب دوگونه نظریه در رابطه ی سنت و مدرنیته وجود دارد. دسته ی نخست از نظریات قائل به تداوم سنت در قالب مدرنیته هستند و اعتقاد دارند که مدرنیته از دل سنت ها زاییده شده است. دسته ی دوم قائل به گسست مدرنیته از سنت پیشین هستند و اذعان دارند که موفقیت مدرنیته گسست قاطع از سنت است.
به نظر می رسد طباطبایی به نظریه ی نخستین اعتقاد دارد و کتاب مهمی نظیر «جدال قدیم و جدید» را در تشریح این موقعیت در غرب نگاشته است.
وی معتقد است که در غرب، تفکر و موقعیت مدرن از دل تفکر قرون وسطایی و کشیشانی نظیر آکویناس و... بیرون آمده است.
طباطبایی آن جا که به بحث توسعه و توسعه یافتگی وارد می شود، به درستی از بنیان های اندیشگی آن می پرسد و در گیر و دار این بحث، علل و عوامل توسعه نیافتگی ایران معاصر را در جدا افتادگی از نوسازی فرهنگی و تجدد فکری قرائت می کند؛ طباطبایی بر این باور است که بحث توسعه از آن جا که به هویت و بحران مربوط می شود، سوالی فلسفی است و باید از موضع فلسفی طرح شود.
به سخن طباطبایی در واقع بحث بر سر آن نیست که چه الگویی برای توسعه ی ایران مناسب است؛ پرسش بنیادین این است که خود آن «الگوها» بر مبنای کدام تلقی از آدم و عالم قابل طرح است.(5)
زوال اندیشه ی سیاسی در ایران
ویژگی ها | |
---|---|
ناشر: | کویر |
نویسنده: | سید جواد طباطبایی |
برند | کویر |